آرتین عزیزمونآرتین عزیزمون، تا این لحظه: 12 سال و 25 روز سن داره
آیلین نازنینمونآیلین نازنینمون، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه سن داره

آرتین

عکسهای آتلیه 11 آبان 91

11 آبان سال 91 مامان و بابا تصمیم گرفتن که منو ببرن آتلیه و چند تا عکس ازم بگیرن. راستش من زیاد باهاشون همکاری نکردم و مامانی و باباییم از بین تمام عکسها 4 تا رو برای چاپ انتخاب کردن این عکسو رو شاسی بزرگ زدیم برا دیوار خونمون این سه تا رو هم رو شاسی کوچیک زدیم هم برا خونمون، هم برا ماماما، مامان جون و خاله جونم اینارم زدیم رو cd و این هم پشت صحنه : ...
11 آذر 1391

ایستادن من

من از وقتی شش ماه و نیمه شدم میتونم از مبل یا جاهای دیگه بگیرم ، بلند شم و سر پا وایسم. این کارو بینهایت دوست دارم، حتی بیشتر از نشستن و چهار دست و پا رفتن. اوایل با کله میخوردم زمین ولی الان سعی میکنم با احتیاط بشینم ولی بازم بعضی وقتا زمین میخورم و مامانیم اکثر وقتا پشت سرم کشیک میده تا اگه افتادم منو بگیره. اینا عکسای ایستادنم تو هفت ماهگیمه     ...
11 آذر 1391

فرم جدید خوابیدن

من این روزها این جوری هم شیر میخورم و هم میخوابم و تا خوابم سنگین نشده نباید بهم دست بزنن و گرنه از خواب بیدار میشم  و گریه رو سر میدم. مامانم عاشق این فرم خوابیدنم شده ...
9 آذر 1391

شست پای خوشمزه ی من

راستش نمیدونم چرا ما نی نی ها علاقه شدیدی به دستها و پاهامون داریم. منم مثل همه نی نی ها بعد از خوردن دستها بالاخره رسیدم  به خوردن شست پا. اینم از شکار لحظه های مامانی که انگار همیشه گوش به زنگه تا من یه کاری بکنم و اون سریع دوربین به دست شه ...
7 آذر 1391

شیطونی جدید من

راستش من از وقتی چهار دست و پا میرم به هرجا که بتونم سرک میکشم. این روزها تو چهار دست و پا رفتن خیلی حرفه ای شدم و دوست دارم جاهای جدید رو کشف کنم که یکی از اون جاها زیر مبله. عاشق اینم که از یه طرف مبل وارد بشم و از یه طرف دیگه برم بیرون و روزی چند بار این کارو تکرار میکنم. اوایل سرم و میکوبیدم به لبه و پایه ها ولی حالا دیگه حرفه ای شدم. اینم از عکسام: ...
7 آذر 1391

جغجغه محبوب من

این جغجغه ای که تو دستمه جغجغه محبوب منه ولی بیشتر از اینکه تو دستم باشه تو دهمنه و من همش دوست دارم اونو به دندون بگیرم و بازی کنم. مامانمم عاشق این کارمه و تا منو اینجوری میبینه سریع دوربینشو برمیداره و ما دوباره سوژه میشیم. مامانم میگه اینجوری شبیهه یه گربه کوچولو میشم که یه تیکه گوشت به دندون گرفته البته علاوه بر این جغجغه من دوست دارم بعضی از اسباب بازیهای دیگمم به دندون بیگیرم.اینم نمونش: ...
7 آذر 1391

اولین محرم من

امسال من اولین محرم زندگیمو تجربه کردم. هرجا که میرفتیم همه سیاهپوش بودن و هرکس به طریقی عزاداری میکرد. خاله جونم هم برای من یه بلوز سبز که رو سینش نوشته شده بود یاحسین خریده بود. روز هشتم محرم مامانی و ماماما (مامان مامانم) تصمیم گرفتن که منو ببرن همایش شیرخوارگان. مامان با کلی زحمت منو آماده کرد و رفتیم همایش، یه کم دیر رسیدیم و داخل مصلی خیلی خیلی شلوغ بود و من همش بیتابی و گریه کردم و مامانم مجبور شد منو ببره بیرون و متاسفانه نتونستیم تو مراسم باشیم. روزهای تاسوعا و عاشورا هم به همراه مامان و بابا و خونواده مامان میرفتیم خیابون و تماشای عزاداریها. محرم پارسال که من تو دل مامانیم بودم مامان و بابا برای ...
6 آذر 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آرتین می باشد